نگاهی بر پاییز 93
1 مهرماه تولد بابایی بود که مامانی یک کیک درست کرد و سه تایی با هم این روز قشنگ رو جشن گرفتیم... وقتی بابایی از سر کار میاد دورتادور خونه رو می چرخی و داد میزنی و خوشحالی می کنی و خنده رو به لبای من و بابایی میاری... صبح که میشه بریم بریمت شروع میشه ... اول میگی بریم حموم... بعد میگی بریم امیر و خودت جواب میدی امیر لالوده(=شاهروده) و بعد که از همه جا میمونی میگی بریم عزیز... بریم عزیز... هنوز دو سالت نشده بود که کامل حرف میزدی و فقط حرف اضافه تو جملاتت به کار نمیبردی ... مثلا میگی: ریخت لباسِ مهدی یار، کثیف شد، ماشین بندازیم بشوره ... و ... و یا من مشغول کاری بودم می اومدی می گفتی مامانی چی تار می تُنی و اینقدر سرتو...
نویسنده :
مامان جون
19:1